از زبان پزشک اینده



عجیب عاشق طبیعت و عاشق خونه های چوبی تو دل طبیعتم

وقتی این عکسو دیدم یه لحظه چشامو بستم و رفتم به ایجا

یه نفس عمیق کشیدم تا هوای بی نظیرش بره تو ریه هام

صدای گنجشک هارو میشنیدم که جیک جیک میکردن

یه قدم رفتم جلو و دست زدم به گل های قرمز

خیس بود انگار همین چند دقیقه پیش بارون بایده :)))

و دوباره نفس عمیق کشیدم و بیدار شدم

حتی تصورش حالمو متحول کرد چ برسه به زندگی در همچین جایی ^___^


من از اون دسته ادم هایی هستم که اصلا نمیگم کاش اون موقعه بود کاش اینطور بود و اینا

و معتقدم باید تو خود همون زمان زندگی کرد و نباید به گذشته برگشت !

اما در مورد مدرسه !

امان امان از این دل تنگم !
دوران سه سال دبیرستانم از اول تا سوم بهترین و بی نظیر ترین دوره تحصیلم بود

هم عالی خوندم و هم کلی خاطرات خوب از کلاس و استادا داشتم !

برا همین این روزا اصلا یه جور خاص دلم تنگ مدرسه امون شده

برای استادا

برا امتحانا

برای صبح زود بیدار شدنا !

برای استرس پرسش سوال معلم !
برای اردو های مدرسه !

برای گروه سرودمون !

هی هی روزگار ^_^ بازمون خداروشکر که خاطرات خوبی از اون دوران دارم !

دلتنگ اینم صبحی زود بیدار شم برم مدرسه

زنگ اول امتحان داشته باشیم تو سرویس مرور کنم

هوا سرد و بارونی باشه و راننده سرویسمون بخاری روشن کرده باشه

همزمان اهنگ رادیوش روشن باشه و مثل همیشه سرساعت 7 صبح این اهنگ پخش شه 

:حاشا مکن اینرا عاشق تر از ما نیس ! تنها بگو این را عشق هست یا نیس ؟

یادش بخیر اون روزایی که این لحظاتو زندگی کردم !^_^

برسم مدرسه کم کم بچه ها بیان

بعد دور هم جمع شیم از اتفاق دیروز برا همدیگه تعریف کنیم !

بعدش بچه ها بگن نخوندیم واس امتحان پری تورو خدا پاشو لغو کن :)))

چون من ارتباط خوبی با معلم ها داشتم همیشه من نماینده میشدم که امتحان هارو لغو کنم

و همیشه 90 درصد لغو میشد ^_^

استاد بیادو باهاش صحبت کنم  اونم امتحانو لغو کنه بچه ها جیغ و هورا بکشن

و بعد صندلی هارو دور کلاس بچینیم تا درس دینی شروع بشه

ای جانم ^_^ الانم که مینویسم قشنگ پرت شدم تو خاطراتم 

چشامو میبندم میبینم تو جای همیشگیم نشستم

مانتوی سرمه ای و شلوار سرمه ای تنمه مغنه سیاه سرمه :))))

اون زمان بدمون میومد از محدودیته ولی الان دلم لک زده تا باز اون لباسو بپوشم و برم بشینم مدرسه !


ببین حدود دو ماهی بود در تشویش بودم و حالم اصلا خوب نبود 

همش بد بیاری پشت بد بیاری 

کارام همش گره میشد با مشکل پیش میومد ! 

اعصابم داغون بود ! 

هی از این شاخه به اون شاخه میپریدم ! هی دل گرم هی دل سر میشدم از بعضی مسایل ! 

یه روز تو اینه داشتم نگا میکردم و موهامو شونه میکردم 

به خودم گفتم بس نیس پری ؟ خجالت نمیکشی ؟ 

تو دختر هجده ساله هستی که اینطوری میکنی ؟ 

چرا مدیریت رو خودت نداری چرا خودت رها کردی ! 

چرا اجازه دادی انقد اشفته باشی ؟ چرا به فکر خودت نیستی 

چرا به فکر روزهایی ک داره میره نیستی ! 

و همینطور سوال جواب میکردم از خودم 

و به شدت این افکار بد و منفی و ترس و اضطراب نارحتم میکرد 

اونجا بود که یه لحظه به خودم اومدم 

و سعی کردم کمی ذهنمو باز کنم و سعی کنم بیخیال تر به مسایل باشم ! و یه تی بدم خودمو ! 

شبش قبل خواب چشمم افتاد به کتابخونه ام گفتم یه چند صفحه ای بخونم بعد بخوابم 

یه کتابی رو باز کردم از جایی کن مونده بود بخونم دیدم نوشته :

وقتی امیدوار باشی ، اگر در شرایط منفی قرار بگیری نگران نمیشوی زیرا می دانی خدا هوایت را دارد . شاید بر آورده شدن رویاهایت را به چشم نبینی اما تسلیم نمی شوی و می دانی خداوند پشت صحنه همه چیز را به نفع تو هماهنگ می کند شاید نا امید باشی اما عبوس نمیشوی می دانی شاید اشک و اندوه تمام شب طول بکشد اما صبح فردا نشاط در راه است لنگ امیدواری به معنای بی غم بودن نیست یعنی وقتی با مشکل مواجه شدی منحرف نمی شوی چیزی تورا تکان نمی دهد مسلما موج ها باد ها و جزر و مد وجود دارند اما تو محکم هستی و به خدا امید بسته ای ! 

و مشکل این است که لنگرت را پایین نینداخته ای 

اگر لنگر نینداخته باشی روزمره های زندگی تو جابجا میشود ! 

می توانی لنگر امید را پایین بیندازی دوباره باور کنی و چشم انتظار خیر و برکت خداوند باشی 

زندگی کوتاه تر از ان است که از مسیر اصلی منحرف شوی و با منفی نگری نا امیدی و بی انگیزگی پیش بروی اگر در عمق روح خود منتظر اتفاقات خوب نباشی خداوند را محدود میکنی 

پس لنگرت را از بندر منفی نگری بیرون بیاور ! 

 

خوندن این متن به قدری به موقعه و بجا بود اصلا انگار خون تو رگام تزریق کردن و قشنگ جون گرفتم ! تنم گرم شد ! چشام برق امید زد ! 

انگار خود خدا داشت باهام حرف میزد ! 

و همون دقیقه قبل خواب به خودم قول دادم لنگرم رو از نا امیدی در بیارم و در امیدواری لنگر بندازم ^___^ 

اره شاید حماقت و شاید اشتباه باشه که بخوام فقط جنبه های خوب ببینم و امید وار باشم اما محتات گری بیشتر هم ایت کننده اس و از مسیر اصلی دورم میکنه ! 

خلاصه که من لنگرم تو امیدواریه 

لنگر شما کجاس.؟ ^_^


دسته اول باهاشون دو کلمه حرف میزنی فوری درخواست دوستی اشنایی بیشتر میدن ! 

رد میکنی ، انقددددد پیام میدن پیگیر میشن لوس بازی در میارن که حالت بهم میخوره و احتمالا بلاکش کنی ! 

دسته دوم باهاش حرف میزنی پیشنهاد دوستی و اشنایی بیشتر میده 

رد میکنی دیگه پیگیر نمیشه و بیشتر شاخ بودنشو به رخت میکشه این ادما دقیقا همونایین که با صد نفر در ارتباطن ! 

که متسفانه پسرای الان جزو همین دو دسته ان ! 

یه دسته سومی هم هس که همش تو قصه هاس ! 

میاد باهاش حرف میزنی زمان میگذرونین . دورا دور حواسش بهت هس و پیگیره .

پیشنهاد اشنایی و دوستی میده . رد میکنی . ولی بازم همچنان هس 

نه میچسبه بهت که زله ات کنه ! نه با بی تفاوتیش رو مخته ! 

بیشتر از قبل بهت نزدیک میشه جنتلمن بودنشو بیشتر به رخت میکشه و سعی میکنه این سری دلتو بلرزونه ! 

و اگر براش مهم باشی تفاوت تورو با بقیه دخترا درک کنه همه جوره تلاش میکنه به دستت بیاره 

و وقتی ام اورد مثل یک ملکه باهات رفتار میکنه ! 

این دسته سوم خیلی عشقن ! 

خدا قسمت کنه برا هر دختری یکی یدونه پسر این مدلی !


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابیران بلوچ یار فروشگاه پزشکی The best method to learning farsi رمان دون دنیای ابتدایی Pipping نمایندگی محصولات ام دی اف انواع هایگلاس ترک و ایرانی لپ تاپ استوک خرید مواد سیمیسای از آسمان تجارت